دختر دوید...حیف...عروسک گلوله خورد
بعد از پدر به سینه یِ قلّک گلوله خورد
آیینه ریخت...پنجره افتاد از نفس
محکم به تُنگِ ماهیِ کوچک گلوله خورد
گلدان پرید رویِ زمین تکّه تکّه شد
یک لحظه بعد سایه یِ کودک گلوله خورد
از بختِ بد خبر به کلاغان رسیده بود
با این خبر به قلبِ مترسک گلوله خورد
در چشم هایِ عاشق مادر امید مُرد
دختر دوید...مثلِ عروسک گلوله خورد